عشق یعنی مراقب هم باشید
حتی زمانی که از هم
دلخورید .
روزی هزار بار برای خودتان بنویسید «عزت نفس» :
روی آینه ، کف دست ، گوشه کتاب ، روی یخچال ، آلارم موبایل . با خط قرمز هم بنویسید .
که هی جلوی چشمتان باشد که بابا جان ! خط قرمزِ هر رابطهای «عزت نفس» است .
که هی حواستان باشد اگر دارید به خیال خودتان رابطهای را نجات میدهید ، توی عملیات نجات ، کرامت انسانی خودتان را فدا نکنید !
توی اتاق عملش هم اگر لازم باشد ، دست و سر و گوش و چشم و مری و معده را دور میاندازند که قلب و مغز زنده بماند !
آقاجان ! از خودتان هم اگر گذشتید از «خود»تان نگذرید ؛ ها؟! «خود»تان را که از سر راه نیاوردهاید . آوردهاید ؟!
روی دست خودتان که نماندهاید . ماندهاید ؟!
آینده ام را میبینم
سالهاست که رفته ای
اما من هنوز صدای قدمهایم را
در پس کوچه هایی
که خاطراتت در آن موج میزنند میشنوم
آن روز میدانم رفته ام از یادت
اما روز فراموشی تو برای من
روز مرگ من است .
سلام به "آنها" که همیشه دم دست هستند
آدم هایی که عجله ندارند
"آنها" که همیشه به حرفات «گوش» میدن
"آنها" که هوای گفتگو دارند.
"آنها" که کلمه به کلمه با تو هستند.
"آنها" که وقتی تلفنی باهاشان حرف می زنی مرتب نمی گویند : «باشه باشه» که یعنی خداحافظ کنى
"آنها" که بلند می گویند : دوستت دارم .
جانم در می رود برای "آنها" که نیمه راه نیستند
نیمه تمام نیستند
پلاک موقت نیستند
یک روزه نیستند
"آنها" که مدام هستند
"آنها" که جنس روابط شان همیشگی است
سلام به "آنها" که هیچ وقت تمام نمی شوند .
❤️❤️❤️
ما آدمها ...
همیشه خوب را برای یافتن خوبترین رها میکنیم
غافل از اینکه خوب ، همانیست که وقتی از همه چیز و همه کس بریدی یادش می افتی
همان کسی که که هر روز حالت را می پرسد و تو سرسری می گویی خوبم
همان کسی که تو حضورش را همیشه دیدی و حس کردی اما ساده گذشتی
همان کسی که وقتی که کم حوصله ای زمین و زمان را به هم میدوزد تا تو لبخند بزنی
خوب همان کسی است که بی منت تو را دوست دارد
که تو صدبار دست رد به سینه اش میزنی اما یکبار هم خواهشت را رد نمیکند
خوب همانیست که طاقت قهر ندارد
می گوید قهر اما دلش دوری ات را تاب نمی اورد
خوب همانیست که به جرم احساسش هرلحظه غرورش را میشکنی
دلش را میشکنی
و او دم نمیزند !
کجا با این عجله ؟ لحظه ای درنگ کن
خوب خود را با خود نمیبری ؟!
خوب یک نفر است
و هرگز تکرار نمیشود
مبادا از دستش بدهی ...
اگر همزمان دو نفر را دوست داشتید
نفر دوم را انتخاب کنید
چون اگر نفر اول را واقعا دوست میداشتید
ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻃﻼ ﻧﻮﺷﺖ :
گاندی
ﺍﮐﺜﺮ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺣﺘﯽ ﺟﺴﺎﺭﺕ ﺑﺨﺸﯿﺪﻥ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺪﺕ ﻫﺎﺳﺖ
ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺩﺭ ﮐﻤﺪﻫﺎﺷﺎﻥ ﺁﻭﯾﺨﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ،
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺭﯾﻢ
ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻏﻠﻄﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻗﺮﻥ ﻫﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﺸﺎﻥ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﺣﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ
ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺑﺮﯾﺰﻧﺪ.
ﺟﻬﻞ ﻧﺮﻣﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﻟﺸﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺷﻮﺍﺭﯼ ﺷﺎﺩ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﺍﯾﻦ
ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻮﺩﻩ ،
ﺣﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﻫﺴﺖ ،
ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻧﺎﻣﺸﺨﺺ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ
ﻣﯽﺑﯿﻨﻨﺪ .
" آرامش" به معنای آن نیست که صدایی نباشد ،
مشکلی وجود نداشته باشد ،
یا کار سختی پیش رو نباشد ،
" آرامش" یعنی در میان صدا ، مشکل و کار سخت ، دلی آرام وجود داشته باشد ...!
"دلتون آرام "
داستان خیلی قشنگیه
پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر و عروس و نوه ی چهارساله خود زندگی کند . دستان پیر مرد می لرزید و چشمانش خوب نمیدید و به سختی می توانست راه برود . هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی رابر زمین انداخت وشکست .
پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند : باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم و گرنه تمام خانه را به هم می ریزد . آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد . بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه چوبی بخورد هروقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت و هیچ نمی گفت .
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد . پدر روبه او کرد وگفت : پسرم داری چی درست می کنی ؟ پسر با شیرین زبانی گفت : دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید !
یکی داشت راه میرفت ، پایش به سکه ای خورد . فکر کرد سکه
طلاست ...
نور کافی نبود ، کاغذی را آتش زد تا آن را بهتر ببیند ،
دید که یک سکه دوریالی است ! بعد دید کاغذی که آتش زده یک اسکناس هزار تومانی است ! با خودش گفت چی رو بخاطر چی آتش زدم؟!
این واقعیت زندگی خیلی از ما آدم هاست ...
اغلب چیزهای عظیم را به خاطر چیزهای بسیار کوچک آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم .
انسان هایی هستند که دیوار بلندت را می بینند
ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که ،
تو را فرو بریزند !
تا تو را انکار کنند !
تا از رویت رد شوند...
خـداونـد ما را از شـرایطـی عبـور مـی دهـد کـه هیـچ از آن سـر در نـمی آوریـم فـقط بـه ایـن دلیـل کـه مـا را به جـایگاهـی بـرسانـد کـه شایـستـه اش هـستـیـم .